استاد عزیزم تو یکی از نقاط عطف مهم زندگیمی...

توی که از مدارس دور افتاده یاسوج، یه معلمی واسه‌ش مشکل پیش میاد و عوضش میکنند. معلم جدید که میره سر کلاس، وقتی داشته سوال میپرسیده یکی از بچه ها هیچی بلد نبوده. بقیه بچه ها مسخرش میکردن. میفهمه که این بچه مشکل اعتماد به نفس داره. آخر کلاس نگهش میداره. بهش یه دونه بیت شعر میده و میگه اینو دقیقا مثل اسمت که حفظ کردی حفظش کن. و به هیچ کس راجع به این قضیه هیچی نگو. روز بعد معلم میاد سر کلاس و روی تخت همون بچه رو مینویسه و خیلی سریع پاکش میکنه. از بچه ها میپرسه کی تونست این بچه رو حفظ کنه. هیچ کی نتونسته بود. بجز اون دانش آموز که دستشو میاره بالا و شعر رو میخونه. همه مات و مبهوت بودن. معلم میگه تشویقش کنید. معلم این کار رو واسه یک ماه ادامه داد و دقیقا هر روز اون دانش آموز دستشو میاورده بالا شعر رو میخونده و تشویق میشده. کم کم اعتماد به نفسش میاد بالا. این دانش آموز اون سال و سالهای بعد با معدل بالا فارغ تحصیل میشه. رشته پزشکی قبول میشه. فوق تخصاصش رو میگیره و بیش از صدها پیوند کبد موفق رو تو شیراز انجام میده. قصه ما قصه دکتر علی ملک حسینی پدر پیوند کبد ایران بود. و راستی معلم هم کسی نبود جز استاد محمد علی بهمن بیگی. چه خوبن آدمای تاثیرگذار توی زندگی که با یه تاثیر کوچک اتفاقای بزرگی رو رقم میزنند... آره خلاصه...

نمایش بیشتر